نگاه و نـگــــــــــاه...
اندوه که از حد بگذرد
جایش را میدهد به یک بیاعتنایی مزمن !
دیگر مهم نیست..
بودن یا نبودن ؛
دوست داشتن یا نـداشتن ...
آنچه اهمیت دارد
کشداری رخوتناک از حسی است...
که دیگر تـو را به واکنش نمیکشاند!
در آن لحظه فقط در سکوت غـرق می شوی
و نگاه میکنی و نگاه و نـگــــــــــاه...
میشه نوازشم کنی وقتی گرفته حالم
میشه ببندی بالمو آخه شکسته بالم
میفهمی چی میگم بهت میبینی
میشه بذارم پیش تو چند روزی زندگیمو
میشه بشینی پیشمو ی شعر برام بخونی
امشب یکم تنها شدم میشه پیشم بمونی
انگار ی بغضی تو گلوم داره شکسته میشم
اینجوری که پلکای تو هی باز و بسته میشه
میشه نوازشم کنی وقتی گرفته حالم
میشه ببندی بالمو آخه شکسته بالم ....
امشب آسمانم تاب کشیدن ابرها را ندارد
کاش ابرها ببارند
شاید آسمانم نفسی تازه کند
وقتی در اتاقم تنها صدای...
تیکتاک ساعت را میشنوم...
و سکوت را...
آنوقت است که میفهمم...
این تو نیستی...
خیال توست...!
یه وقتایی لازم نیست حرفی زده شه بین دو نفر...
همین که دستت رو آروم بگیره.....
یه فشار کوچیک بده.....
این یعنی من هستم تا آخرش.....
همین کافیه....!
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: