مترسک
مترسکی که سال های سال در یک مزرعه ایستاده و وظیفه اش را به خوبی انجام داده بود , یک روز از سوی خوشه ای گندم مورد این سوال قرار گرفت...
" ای مترسک مهربان...من به نمایندگی از سوی تمام گندم زار , از تو تشکر می کنم که همه ی این سال ها مراقب بودی که پرنده ها ما را نخورند , اما یک سوال از تو دارم ؛ چرا قیافه ات همیشه اخمو و عبوس است؟"
مترسک با ناراحتی آهی کشید و رو به دوست دیرینه اش گفت:
-حق با توست گندم عزیز..., من وظیفه ام را عالی انجام دادم..., اتفاقا قیافه ام به همین خاطر غصه دار است
زیرا من با انجام وظیفه ام , باعث شدم پرنده ای که عاشقش بودم , از گرسنگی بمیرد
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: