یادگاری
تو آمدی و ساده ترین سلام را همراه یادگاری هایت کردی و با پاک ترین
لبخند وجودم را به اسارت گرفتی. تو آمدی و عمیق ترین نگاه را
از میان چشمان دریایی ات بر ساحل قلبم نشاندی و زیباترین خاطرات را
زنده کردی. تو آمدی و گرمی حضوری خورشید وار را بر طلوع آرزوهایم هک
کردی...
و آمدنت همچون قاصدکی بهار را برای هستی خزان زده ام به ارمغان آورد .
اما سرانجام طوفان قاصدک زندگی ام را به یغما برد .
کاش می دانستم کدام بهانه اشتیاق رفتن را در خیالت به تماشا نشست...
تو رفتی و من در سوگ رفتنت در میان فراموشی ها گم شدم...
آری تو فراموش کردی و من هنوز هم با دیدگانی خواب زده چشم به راهت
دارم و هنوز هم مانند پنجره های منتظر باران حسرت دیدارت را با فروریختن
اشک هایم به دست غربت می سپارم ...
ای مقدس ! من هنوز هم اصالت نگاهت را می خواهم....
دفتر عشق:
تخته سنگی می بینی از یک کوه خاموش
و با خود می گویی :
خلقتشان این چنین است !
اما اگر کمی مهر بورزی
خواهی دید که مردها
آتشفشان ایده های عاشقانه اند !!!
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: