کینه

کینه

شده نماینده بابای اون عفریته خونه می سازن قالب می کنن به مردم..

اینو باران با کلی حرص می گه ..

لبخند می زنم .. خب شاید من یه آپارتمان لازم داشته باشم چطوره؟

چشمای باران برق می زنه! آره بهش فکر کرده بودم.. با اون آقاهه که اون روزی توو شاندیز شام می خوردین چی بود اسمش؟؟ رسولی .. یه کار جدید شروع کردن..

باران واقعاً آمار تمامه قراری منو داری نه؟؟

تلفن بر می دارم .. با یه تلفن یه قرار توو محل کاره شریکش! البته ما که نمی دونیم شریکش کیه!

باران می خنده  .. چشماش برق می زنه .. اصرار داره باهام بیاد قبول می کنم!

---

روبروی هم نشستیم و من در حضور همه تظاهر می کنم از دیدنت اینجا شگفت زده شدم و سعی می کنم قیافه نامطمئنی به خودم بگیرم! که یعنی حالا دیگه مطمئن نیستم می خوام یه واحد از این آپارتمانها رو پیش خرید کنم ..

رسولی تعارف تیکه پاره می کنه اون اما نشسته و دست به سینه به رو به رو ذل زده! واضح گارد داره!

رسولی خانم مهندس به خانم مهندس می کنه و اون اخماشو بیشتر توو هم می کشه

رسولی می گه خونه خوش ساخته اما کوچیک .. آخرشم فضولیش باعث می شه بپرسه با داشتن خونه به اون بزرگی این خونه رو می خوام چیکار؟؟

البته به اینش فکر نکرده بودم! واقعاً هم به دردم نمی خوره .. باران می پره وسط ..

ببخشیدی می گه و توضیح می ده که دقیقاً واسه کارگاه لازم داریم چون قراره مشترکن اونجا نقاشی کنیم!

البته که این چرندیات حقیقت نداره یعنی یه کم عقل داشته باشن می فهمن هیچ کس برای اینکار خونه نمی خره اونم نوساز ..

بلاخره به حرف میاد .. تیکه می ندازه که بعضی آدما نمی دونن با پول بادآورده باید چیکار کنن ... واسه چهارتا تابلو میرن خونه می خرن!!

سی ثانیه طول می کشه مغزم لود کنه که این الان چی گفت و با کی بود؟؟

به پول من گفت بادآورده؟؟؟ کدوم گوری بود وقتی شبا بعد از شیفت اول کارم تا نزدیکای صبح یا ترجمه می کردم یا با مهره گردنبند درست می کردم واسه فروش تا قطره قطره سرمایه شرکتو جمع کردم؟؟

کدوم گوری بود وقتی توو شرکتی کار می کردم که از تک تک آدماش متنفر بودم؟؟؟

گفتم مهندس پول من بادآورده نیست چون تمامه اون زمانی رو که اطرافیانم واسه زدن مخ بچه های خانواده های پولدار صرف می کردن تا بلاخره با یکیشون ازدواج کنن و به نون و نوایی برسن من داشتم کار می کردم! الانم حقمه هرطور می خوام از پولم استفاده کنم ..

بنفش شد .. از گوشاش دود بلند می شد .. نفس کشیدم سعی نکردم لبخندمو جمع کنم بعد مدتها یکم دلم خالی شد .. پیروزمندانه بهش نگاه کردم هنوز باورش نمی شد چی شنیده ..

رو به رسولی گفتم یه ساختمونه دیگه داشتین اون هنوز واحد خالی داره؟ زهرمو ریخته بودم دلیل نداشت پول بی زبونم بریزم توو جیبش!



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







برچسب‌ها:
[ 29 شهريور 1393برچسب:, ] [ 14:49 ] [ هادی سبحانی ]
[ ]

*************

مرجع كد اهنگ


کد ِکج شدَنِ تَصآوير

***