جادو..

جادو..

توی صندلی فرو رفته بود و سعی می کرد تا اونجا که ممکنه بی صدا نفس بکشه ..

یه جوری باشه که انگار نیست ...

آخه اون پرنده کوچولوی زیبا و ظریف که داشت دور و برش میچرخید و زیر لب آواز می خوند انگار یادش رفته بود "او" اینجاست ...

حرکاتش رو احساس می کرد با اینکه نمی دیدیش .. می دونست الان روی پاشنه پاش می چرخه یا داره لبخند می زنه ..

دخترک واسه خودش خوب مشغول بود انگار نه انگار اونم اونجاس ...

و البته چه خوب ..

با خودش فکر کرد چقدر خصوصی زیبایی داره .. به عنوان یک زن .. یک لحظه مجسم کرد حتماً موقع آشپزی هم آواز می خونه و شاید حتی می رقصه مثله الان .. حرکاتش انگار که یک باله ظریف و پنهان بود .. انگار قدمهاش وزن نداشت .. انگار با هر قدم منت سر زمین می ذاشت ...

چه دلنشین ...

با اینکه نمی شنید دقیقاً چی زمزمه می کنه .. اما آوایی بود .. آوایی به آرام بخشی مانترای ام ..

صدای فرشتگان؟ یک لحظه ساده .. لحظه های ساده ..

دوست داشت دقیقه ها کش بیان و این نمایش ندیده سراسر زیبایی تموم نشه اما شد ...

صدای زنگ تلفن برای شکستن جادوی اون لحظه کافی بود ..



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







برچسب‌ها:
[ 29 شهريور 1393برچسب:, ] [ 14:49 ] [ هادی سبحانی ]
[ ]

*************

مرجع كد اهنگ


کد ِکج شدَنِ تَصآوير

***