بارانی ام

بارانی ام

از سهم محبت تهفه ندارم امشب         بی قرارم، پناهی ده  گر آرام بمانم امشب


می بینم که آسمان دوست ندارد آفتابی باشم ، چرا خود همیشه در میان ابرهای سفید پنهان می کند و می گوید اگر
آنچه امشب بر سر انگشتان می آورم شاید بمانند دیگر یادگاری های این دفتر کوچکی است که کسی نتوانسته است آن را بخواند و اگر هم خوانده نتوانسته آنچه را که به ادراک من رسیده است درک کند.
این روزهای بی قراری خود را گم کردم پشت هزار واژه پر ابهام که کسی نتواند ، حقیقت تصمیم من در چیست ؟ ابهاماتی که من به انکار زمانه رسانده ام ، آری باز طعم تصنیف من گنگ و نا فهمیدنی گشته چرا که خاطرات را اینگونه می نویسم تا در آیینه نداند خستگی این چشم ها از چیست
خسته ام از بی خوابی و خوشحال از تلاش برای زندگی و زندگانی ، زندگی که به سان نامه های باز نکرده ای می ماند که ما هرگاه سر هر نامه را باز می کنیم به گذشته فکر می کنیم که اگر راهی دیگر را انتخاب می کردیم باز هم چینین نامه ای برای ما گشودنی بود؟ آری نگاه های کال دیگران مرا از همه چیزم دور نگه داشته حتی از خودم ، خودی همیشه مایه افتخار بود ولی حالا فقط انتظار می کشد تا کسی بخواند و بفهمد که چرا این پسرک اینگونه غمگین می نویسد
گوشه از اتاق نشسته ام و ذل می زنم به قاب عکس رو به رویم به فکر فرو می رود که هر گوشه این اتاق بنشینم باز هم همون نگاه منتطر در چشم هاست که مرا وادار می کند برای زیستن دیگران بشتابم و بنویسم و بنگارم ، زمان فرا می رسد و من کودکی می شوم که کاغذ سفیدی جلوی خویش می بیند و می خواهد فقط با رنگ های گرم نقاشی کند ، ولی چشم بسته نقاشی کرد و وقتی چشم هایش را باز کرد فقط زمستان زندگی خویش را ترسیم کرد و حال هر بار که پسرک کاغذ سفیدی بر می دارد تا رنگ نقاشی اش را از نو بکشد نمی داند که چرا به طلسم زمستان اسیر گشته... دلم هوای یک لیوان چای گرم کرده تا زیر این باران ، سر بکشم .شاید کامم بسوزد ولی حوس است مثل زنان حامله که ویار طلب کردن چیزی را دارند ...شاید منم حامله اتفاقی ام
وقتی کنار میزم نشسته ام نگاهم همیشه به خود نویست که با آن شعرهایم را می نوشتم و حالا دیگر جوهری ندارم تا تازه اش کنم و بنویسم
آنگاه که ترانه آسمانی می چکید
تنهایی را اسیر می شود
آری اسارت در چشم هایی سیاه و مهربان
نگاه رهگذری دیوار اتاق ام را لرزاند و به اشارتی گفت
غمی خفته در چشم
منتظر باران است
عاشق دریا 
و چه خسته تنی دارد
در حسرت جمله است
از طروارت زندگی بی سهم نیست
از دست رفته است ...فراری از آرزوست
نفس تاره می کنم
بارن بهار تند و زود قطع می شود و همه را خشنود از باریدن نعمت می کند و چه سر کش می شوم وقتی زیر باران خیس خیس می شوم و جان دمیده می شود تا برای خود ، دگری باشم .من دیگری هستم که امید بدست آوردن ها برای سهل سهل گشته و من شدم حرف اول نگاه های دیگران که می گویند ببینید که چه سختی ها او را از پای نشکست و برای جنگ روزگار استوار ایستاد در تلاطم زندگی.
ملودی آرامی است صدای طبیعت، گوش کن .به من ، حتی به تو پاسخ می دهد .بیا از تنبلی چشم های گربه بگذر و دست هایم را بگیر تا بدانی طعم عاشق بودن من چه حس زیبایی می دهد ، قسمت این نیست که تو حساری بکشی دور خود تا من از تو دور بمانم
بیا آهنگ بنویسیم .تو بخوان ، من می نوازم سهم هر یک باید چیزی اشت تا هر یک قسمتی از زندگی را بیابیم و برسانیم تا قلم هایمان جوهر زندگی بگیرد و  نگوییم  چیزی جز نام به یادگار نداشتیم
دچار سرگیجه شدید شده ام ، به سمت پنجره چند گام بیشتر نمانده می خواهم امشب با صدای باران بخواب بروم...کسی هست تا پنجره مرا راهنمایی کند؟

باران


 چرا صدای رعد و برق منو می بره به دوران بچگیم به گذشته ها



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







برچسب‌ها:
[ 29 شهريور 1393برچسب:, ] [ 15:26 ] [ هادی سبحانی ]
[ ]

*************

مرجع كد اهنگ


کد ِکج شدَنِ تَصآوير

***